، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

امیر عباس پسر گلم

زاینده رود

پاییز فصل زیبای خداوند با باز شدن زاینده رود دل نواز تر شده ما هم برای خیر مقدم گفتن به این رود زاینده جمعه ی پاییزی کنار آب رفتیم و با این رود زیبا  دیداری تازه کردیم کنار یکی از پل های اصفهان (پل مارنان )رفتیم با این که هوا یه خورده سرد بود اما طراوت زاینده رود بهاری زیبا در دل مردم ایجاد کرده بود شما هم از اول تا آخر دنبال سنگ میگشتی که داخل آب بندازی اطراف رود خونه که پیدا نکردیم روی پل چند سنگ ریزه پیدا کردی که خیلی هم خوشحال شدی پسر گله روی پل،شادی بعد از انداختن سنگها داخل آب ...
23 آذر 1393

بدون عنوان

مهر 93 یه سفر یک روزه به باغبهادران داشتیم من خیلی نگران شما بودم چون آخرین باری که اومده بودیم لحظه های آخر یه آشغال خیلی کوچیک داخل چشم شما شده بود و باعث شد تا اصفهان گریه کنی رسیدیم بردیت بیمارستان فیض و آشغال رو از چشمت درآوردن ،همیشه خیلی مواظبت هستم ولی این دفعه شما تحت تدابیر شدید امنیتی بودید،خدا را شکر مشکلی پیش نیمد و شما خیلی راضی بودید مخصوصا آب بازی  اولش این شکلی بودی بعدش این شکلی شدی ...
22 آذر 1393

کمبود جا دکمه در لباس امیر عباس

سلام پسر گلم ،امیدوارم خورشید چشمات همیشه پر فروغ باشه چند روز پیش بابا به شما گفتن لباست و بپوش که بریم خونه مادر بزرگ شما هم با خوشحالی هر چه تمام تر رفتی تو اتاقتون و بعد از چند دقیقه ظاهر شدید اما با کلی ناراحتی که لباست خراب شده، امیر عباس:(در حال گریه کردن)مامان مامان چرا لباسم و خراب کردی مامان :چی شده چرا گریه میکنی؟ امیر عباس:لباسم سولاخ نداره همش تخصیر تو، دنکش بسته نمیشه برو چرخ و شوشن کن میخوام سولاخ درست کنم. از مامان اصرار که لباست و اشتباه تنت کردی از آقا پسر انکار ،و کاملا مطمئن بودی که مامان لباست و خراب کرده شاید بپرسی مگه چجوری پوشیده بودم ؟از وارو که تنت کرده بودی بماند ،یقه را گذاشته بودی داخل لباس بماند،...
22 آذر 1393
1